در گیر و دار جاذبه ی این همه مشکل ...
میشود گاهی پر کرد بادکنک ذهن را با (هیدروژن) هلیوم رویاها !
بعد از تحقیق (!!) نوشت : مثل اینکه برای پر کردن بالون ها از گاز سبک هلیوم استفاده میکنند تا سبک تر از هوا باشه و به پرواز دربیاد ... من فکر میکردم هیدروژنه :دی
واقعا که کار سختیه ... خیـــــــلی ... انتخاب سه پست از بین هفتاد و چهار گزینه منتخب برای قرار گرفتن در بین ده پست برتر ماه ... بین این هفتاد و چهار کاندید پستهایی بیشتر از تعداد انگشتان سه دست (!) پیدا میشن که واقعن عالین ... مثل پستهای شماره : 1 - 3 - 5 - 9 - 19 - 25 - 28 - 31 - 32 - 35 - 36- 40 - 41 - 42 - 43 - 50 - و غیـــــــــــــــــره !
ایده جالبیه ... چون اصلا بحث بحث رقابت نیست ... فقط همه میخوان که با پستها و وبلاگهایی که شایسته دیده شدن هستن بیشتر آشنا بشن ... انشالا تو دوره های بعد نقاط ضعف هم کم کم برطرف میشن ...
سه تا انتخاب من اینها هستن : 25 - 40 - 42 ... با اینکه کاش انتخاب هامون بیشتر بود !
+برای دونستن شرایط و شرکت در رای گیری روی لینک بالا کلیک کنید ... یه نگاهی هم بندازید ... شاید یکی از پستهای شما هم جز این هفتاد -هشتاد تا لینک باشه !
همین که میوزد در ذهنم رویایت ...
رها میشود از دست طفل نافهم حقیقت ...برای لحظه ای ... نخ بادبادک باورم !
+این پست جناب صفر و نیم !
+آهنگ متن این وبلاگ برای این شبها !
از ساعتی پیش جنگل های دلم دوباره طعمه حریق آتش دلتنگی شد ...
گزارشهای رسیده حاکی از پیشرفت لحظه به لحظه این حس می باشند !
:)
سرد بود ، خیلی ... زمستان خالص . میگفت ... شرط میبندد اینجا آتش هم یخ بزند ... خب ، حق داشت ...ســـرد بود ، خیلی ... میگفــــــت :
اینجا ... همیشه همینطور بوده ... مثل دیروز ... ماه قبل ... مثل سال بعد ... . اینها را همسایه ی خوشروی سمت راستی میگفت ... تنها هم صحبتم بود ... و شاید دوست ... برعکس ساکن کشوی سمت چپی ، که ساکت بود و منزوی ... . دوستم میگفت ... از هفته ی پیش که او را اینجا آورده اند هیچ حرفی نزده و هنوز هم نتوانسته با وضعیتش کنار بیاید ...
- خب ... حق داره ...
+ جوون بیچاره ...
- حق داره ... ما سنی و سالی ازمون گذشته اما اون ...
جوان بیست و چند ساله را به سرد خانه چکار ؟! ...
+دلم برات تنگ شده / هانیه چاوشی !
زمین هیچ و زمان هیچ و هوا هیچ
تویی نقطه ثقل و مــن و مــا هیچ
لبت بی قیمت اســت و در قبالش
هزاران مخزن شـــــمش طلا هیچ
شهر افکارم را ...
خیابانِ خیال تــوست ...
پر تردد ترین مسیر آمد و شد !
+عکس پرسنلی کودک درون من بهمراه دستخط ایشون ... برای شرکت در این مسابقه !
+بابک معصومی هم رفت ... روحت شاد !
+برای همه مریضا دعا کنید .
پیش نویس :
تو این ماه عزیز ... کیامهر خان ... یه بار دیگه ... با یه بازی وبلاگی محشر دیگه ... شور و حال رو به میون ما آوردند ... قرار بود ... کسانی که قصد شرکت کردند داشتن از سفره افطاریشون عکس بگیرن و برای ایشون بفرستن ... تا جناب باستانی عکسا رو دور هم جمع کنن و بهونه ای بشه برای یکجا جمع شدن دوباره دلهامون ... و همین هم شد ... دیشب ... . کیامهر خان ... خسته نباشید ... چون که واقعا محشر بود ... این عکسا ... این اهنگ ... اون حال و هوای قشنگ ... من که اشک تو چشمام جمع شد ...!
ادامه مطلب پلیز !
ادامه مطلب ...
رگ هوش و حواسم را که زد تیزی نگاهت ...
عاشقت شدم !
+مصابغه بحطرین غالب بلاقصطان !!! :دی
میشکانم یخ حوض دلم را ...
با وزنه خاطراتت ...
هر شب ... برای قطره ای آرامش دروغین ...
+مگسی را کشتم /نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است/و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است / طفل /معصوم به دور سر من میچرخید، /به خیالش قندم /یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم /ای دو صد نور به قبرش بارد؛ /مگس خوبی بود... / من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد، /مگسی را کشتم .. /مگسی را کشتم ...!
(ای دو صد نور به قبرت بارد مرد ... حسین پناهی)