مصائب یک بادبادک باز !

از بس گیــر میکند ...

گــــــــــــیر میکند ...

هی گیـر میکند ...

دنباله ی بادبادک حال و حوصله ام به شاخ و برگ این روزهای تب دار ... و گرمای بی حد و حصرش ...

...

کلافه ام ...

کلافـــــه !

Evanescence / Missing

:دی

در بهشــتم ، خواب دیدم مرده بودم

جای توشـــه  من رفاقت برده بــــودم

جای حوری آمــدی پیـــشم ، رفیـــقم

کابوس بود و شام سنگین خورده بودم

چشمهایش !

بازماندگان چهارگوشه ویران شده وجودم ...

حالا دیگر ...

خوب درک میکنند ...حس و حال اهالی فلک زده ی هیروشیما را ...


:)

صحن این روزهای زندگیم شده زیارت گاه هرچه دلتنگیست ... طواف میکنند کعبه ی قلبم را ... نمیدانم ...  انگار دخیل هم بسته اند برای محو تنها لبخند مصنوعی میخ شده به صورتم ... :) هیچ وقت به چشم خودم ندیدم ... اما همین دلتنگی ها بودند که پنهانی تمام دلخوشی هایم را در گورستان خاطره ها چال کردند .... همین ها ... اما ... شاید هم تقصیر خودم بوده ...

نه افسرده ام ... نه تارک دنیا ... و نه همه ی اینها بخاطر نبودن اوست ... هیچ کدام ...چون هنوز هم نسبتا آرامشم را دارم ... فقط دلم گرفته ... با لوله باز کن خارجی هم باز نمیشود ... از بس این روزها گند و آشغال و تفاله ی غم ول میدهم آن تو ... از حرص خوردن بخاطر این تابستان لعنتی بگیر تا اخبار روتینمان که کم کمش تجاوز دسته جمعی است و قتل و غارت ... از مرگ فلان کس بگیر تا سفر فلان دوست به آن ور دنیا ... از طلاق بهمان کس بگیر که دلم ضعف میرود برای خنده های دختر ناز سه ساله اش ... این بل بشوی سیاسی چند سال اخیر هم که دیگر هیچ !

کلا انگار روزگار را گلوله کرده ایم انداخته ایم روی سرازیری لجن مال شده ... هر چه میگذرد پایین تر میریم و بیشتر غرق لجن میشویم ... با وجود همه ی اینها ... حق دارد چاه بیخیالیمان اگر پر هم شود  ... و پس بزند همه ی آن مشکلات و غصه هایی را که فرستاده ایم آن تو ...

فکر کنم این روزها حال همه همینطور باشد ... همه خسته شدند ... همه پیر شده ایم ... و زلف صبر و حوصله همه یمان سفید شده دیگر ...

نمیدانم اینها چطور دوباره خوب میشوند ... شاید هم امیدی نباشد اصلا ... به بالا رفتن دوباره از این نردبام ... و این ته بودنمان ... تبعید باشد و اجبار ....

ولی کاش دست روزگار دیگر به این  آرامش نسبی و دلخوشی هایی که برایمان باقی مانده طمع نکند ...

:)

LOve Reader

سرنوشت در صفحه اول عشق مان نوشت :

                                                 تعـــطیل

خاطراتمان دیگر بروز نشد ... !



+با این وجود ... برای همیشه تنهاترین لینک روزانه و شبانه و هر لحظه ی رویاهایم ... تویی !


سطر اول خاطرات یک عاشق !

- جوخه ... به فرمان من ... آماده ... هدف ... آتشششششش ... !

.

.

.

.

.

.

رگبار نگاهت را به سمتم گرفتی و من مردم !

***

قرعه ی اقبال مرا خط زده بیماری تو

گشته آرزوی من لحظه ی بیداری تو

خار چشمم شده و شکنجه میکند مرا

نبودنت ، خاطره ها ، صندلی خالی تو

تمام زندگی شده حسرت و درد و تیرگی

گم شده خورشید دلم در افق و وادی تو

درد این تنگ دلی پیاله هم دوا نکرد

ضماد زخم من فقط آن دو لب ساقی تو

منتظرم تا برسد دوباره لحظه ی وصال

بعد مرگم و در آخرت ، زندگی باقــی تو 


+بدون مخاطب خاص !!!


تورکجه !

آیـــین نقشــی سـو اوسته *** مــــنه آی اوزی اولـــــماز

یار عکسِ اولسا میز اوسته *** یارین بُــش یـری دولــماز


پی Alt+shift نوشت :

نقش ماه بر روی آب ... هیچ وقت برای من خود ماه نمیشود ...

برای همین عکس روی میز یار هم جای خالی او را پر نمیکند ...


پی Vocabulary نوشت :

آی => ماه

سو => آب

میز => میز

:دی



وقتی که ...

وقتی که بمیرم برایم نه نفسی میماند نه پیاده رویی ...

نه روزگاری که از آرزوهایم در جعبه ی نشدنی ها ...

دسته های پنج تایی درست کند ...

و نه حتی سیگاری ...

وقتی من بمیرم ...

خدا را چه دیدی شاید برف بارید  ...

شب قبلش کاش یادم نرود دکمه ی ریپیت آهنگ مورد علاقه ای را بزنم ...

شبی که من دیگر نیستم ...

شاید گربه ای روی پشت بام خانه ی پیر زنی تنها اولین قدم زندگیش را بردارد ...

شاید ...

+برای آقای میم !

خورشیدم ... بارانم ...

وقتی بر زمستان قلبم تابیدی ...

وقتی بر کویر تنهاییم باریدی ...

حتی گل های بی زبان قالی اتاق هم جوانه زده بودند ...

میشنیدم نغمه ی مرغ عشق قاب عکس میخ شده به دیوار را ...

بهار شده بود ...

... بهار ... تو ...