گفتم یه نشون بده که برمیگردی
یه قولی لا اقل یه حرفی
ولی به حرفام تو گوش نکردی
بی خبر تنهام گذاشتی رفتی
حالا من موندم و خاطراتت
دلمو خوش کردم من به یادت
مثل سایه ای ، همیشه تو اتاقم
نیستی و تب زدست این تن داغم
سایت انگار که کنار من نشسته
سرشو گذاشته رو این شونه خسته
سایت انگار داد میزنه میگه باهاتم
ولی من نمیشوم نمیشنوم نمیشونم
داد میزنم ، میخوام رها شم
میخوام رها شم
+آشفتم ... از درون ... اما شاید چهرم اصلا اینو نشون نده ... مثل این گودر که قاتی کرده ... با اینکه به ظاهر خیلی مرتب و منظم شده ... اونم به ترتیب حروف الفبا ... هررررررررر !
+منتظر یه سورپرایز باشید !!!
چــرا این قلب من خاموش باشد ؟
اگر خورشید را عشقت بیافروخت !
اگر عالم سرای این دو روز است ...
چرا نفس حریصم در عطش سوخت؟
در گیر و دار جاذبه ی این همه مشکل ...
میشود گاهی پر کرد بادکنک ذهن را با (هیدروژن) هلیوم رویاها !
بعد از تحقیق (!!) نوشت : مثل اینکه برای پر کردن بالون ها از گاز سبک هلیوم استفاده میکنند تا سبک تر از هوا باشه و به پرواز دربیاد ... من فکر میکردم هیدروژنه :دی
واقعا که کار سختیه ... خیـــــــلی ... انتخاب سه پست از بین هفتاد و چهار گزینه منتخب برای قرار گرفتن در بین ده پست برتر ماه ... بین این هفتاد و چهار کاندید پستهایی بیشتر از تعداد انگشتان سه دست (!) پیدا میشن که واقعن عالین ... مثل پستهای شماره : 1 - 3 - 5 - 9 - 19 - 25 - 28 - 31 - 32 - 35 - 36- 40 - 41 - 42 - 43 - 50 - و غیـــــــــــــــــره !
ایده جالبیه ... چون اصلا بحث بحث رقابت نیست ... فقط همه میخوان که با پستها و وبلاگهایی که شایسته دیده شدن هستن بیشتر آشنا بشن ... انشالا تو دوره های بعد نقاط ضعف هم کم کم برطرف میشن ...
سه تا انتخاب من اینها هستن : 25 - 40 - 42 ... با اینکه کاش انتخاب هامون بیشتر بود !
+برای دونستن شرایط و شرکت در رای گیری روی لینک بالا کلیک کنید ... یه نگاهی هم بندازید ... شاید یکی از پستهای شما هم جز این هفتاد -هشتاد تا لینک باشه !
همین که میوزد در ذهنم رویایت ...
رها میشود از دست طفل نافهم حقیقت ...برای لحظه ای ... نخ بادبادک باورم !
+این پست جناب صفر و نیم !
+آهنگ متن این وبلاگ برای این شبها !
از ساعتی پیش جنگل های دلم دوباره طعمه حریق آتش دلتنگی شد ...
گزارشهای رسیده حاکی از پیشرفت لحظه به لحظه این حس می باشند !
:)
سرد بود ، خیلی ... زمستان خالص . میگفت ... شرط میبندد اینجا آتش هم یخ بزند ... خب ، حق داشت ...ســـرد بود ، خیلی ... میگفــــــت :
اینجا ... همیشه همینطور بوده ... مثل دیروز ... ماه قبل ... مثل سال بعد ... . اینها را همسایه ی خوشروی سمت راستی میگفت ... تنها هم صحبتم بود ... و شاید دوست ... برعکس ساکن کشوی سمت چپی ، که ساکت بود و منزوی ... . دوستم میگفت ... از هفته ی پیش که او را اینجا آورده اند هیچ حرفی نزده و هنوز هم نتوانسته با وضعیتش کنار بیاید ...
- خب ... حق داره ...
+ جوون بیچاره ...
- حق داره ... ما سنی و سالی ازمون گذشته اما اون ...
جوان بیست و چند ساله را به سرد خانه چکار ؟! ...
+دلم برات تنگ شده / هانیه چاوشی !
زمین هیچ و زمان هیچ و هوا هیچ
تویی نقطه ثقل و مــن و مــا هیچ
لبت بی قیمت اســت و در قبالش
هزاران مخزن شـــــمش طلا هیچ
شهر افکارم را ...
خیابانِ خیال تــوست ...
پر تردد ترین مسیر آمد و شد !
+عکس پرسنلی کودک درون من بهمراه دستخط ایشون ... برای شرکت در این مسابقه !
+بابک معصومی هم رفت ... روحت شاد !
+برای همه مریضا دعا کنید .