نمیدونم داستان لباس جدید امپراطور رو خوندید یا نه ... همون داستانی که دو نفر وانمود میکنند توانایی این رو دارند تا برای پادشاه لباسی بدوزند که فقط افراد دانا قادر به دیدنش هستند ... بهمین خاطر اطرافیان پادشاه با اینکه نمیتونند لباس خیالی رو ببینند ولی شروع به تعریف و تمجید از لباس میکنند !
بعد از اینکه جدایی نادر از عیال گرامیشون اون همه درخشید کنجکاو شدم که بشینم باز ببینمش ... راستش دفعه ی اولی که تماشاش کردم به نظرم یه فیلمه معمولی بود ... نه بیشتر و نه کمتر ! امروز هم بعد از دیدن فیلم تقریبا همین حس رو داشتم ... و تنها نکته ای که تو ذهنم های لایت شد بازی خیلی خوب شهاب حسینی بود ... البته با توجه به اون همه جایزه ای که برنده شده و نظر کارشناس جماعت و منتقدان گرامی نتیجه ای که گرفتم این بود که هیچی از فیلم و سینما و اینا حالیم نیست ! (آیکون حداقل!)
داشتم فکر میکردم آیا همه ی کسایی که تو این مدت این همه از این فیلم تعریف و تمجید کردند و براش پست نوشتند و در بحث هاشون آخرین اثر جناب فرهادی رو (یکی از) بهترین فیلم (های) زندگیشون دونستند ... واقعا فیلم رو درک کردند؟ خوش ساخت بودنش رو حس کردند ؟ یا فقط بخاطر جوی که هست خواستند از غافله عقب نمونن ؟
ارتباط اون داستان با زندگی ما آدما هم دقیقا همینجاست ! (آیکون بدون شرح)
انگار که زخم خورشید عمیق تر از این حرفهاست ...
پشت آن کوه ...
در کارزار افق ، گویی آسمان دارد زمین گیر میشود !!
صدایی می آید ، از ماشین پیاده میشوم ...
سرم گیج میرود ، همه چیز دوتا شده ، خواب میبینم ؟؟؟
همه به طرف من می دوند ، یکی هولم میدهد ... دیگری فحشی ، زنها جیغ میزنند ...
یکی فریاد میزند :
- برید کنار ... راهو باز کنید ... من دکترم ... آره دکتررررررر ...
دکتر ؟؟؟ راستش قیافه اش بیشتر به کارگردانها میخورد تا دکتر ... خواب نیستم ! شاید اصلا دوربین مخفی باشد ، دمش گرم ... پس هم کارگردان است هم نقش دکتر را بازی میکند ...
سرش را میگذارد روی سینه ی دخترک ... طولش میدهد ، ولی نه ... خیلی هم وارد نیست ...
به نظرم میخواهد خود را ناراحت نشان دهد ولی ... دخترک برعکس !
خیلی خوب دارد نقش مرده را بازی میکند !
چقدر هم خونش طبیعیست ...
همه ی دارند فحش میدهند ... جمعیت زیادی جمع شده ، سرم گیج میرود ... حالم اصلا خوش نیست ، دارم خواب میبینم ...
خانه ... تخت ... خواب ...میخواهم برگردم خانه ... میخواهم بخوابم ... میخواهم بخوابم !
دو نفر بازوهایم را میفشارند ...
یکی با مشت محکم میزند روی سینه ام ...
-- هوووووو ی ... چه خبرته ...
--- عروسیه ننت
... محکم بگیر دستشو نذار در ره ... زده دختر مردم و له کرده طلبکارم هست ...
-- کییی ؟ مننن ؟
--- هِه ... آقا رو ... ممد زنگ بزن این صد و ده یا بیان جمعش کنن این مردتیکه رو ...معلوم نیست
چی زده ...
-- کی ؟؟؟با مننـــ...ــــی ؟؟؟
من ؟؟؟ مگـــــــــر ... !!! دارم خواب میبینم ... لعنت به تو سیا ... باز آشغال به خوردم داده ... ***
روی دخترک را کشیده اند ... مامور ها دارند به سمت من میایند ...
ولی ، مطمئنم اگر به آنها بگویم تقصیر من نیست حرفم را باور میکنند ... لعنت یه تو سیا ... سیا لعنت به تو ... چرا به دستم دستبند میزنند؟ من که داشتم پرواز میکردم ... اینجا نبودم که ... دختره هم ... خب حتما دارد فیلم بازی میکند ... من که کاری نکرده ام ...
لعنت به تو سیا ... پس کی از این خواب مسخره بیدار میشوم ...
سرم گیج میرود ... حالم خوب نیست ... دلم میخواهم بخوابم ... خانه ... تخت ... خواب ...
-- دستمو ول کنینننننن ...
...
لعنت به تو ...