یادتان نرود ، صبح که از خواب بیدار میشوید نگاهی به پنجره ی اتاقتان بیندازید ! شاید باران دستخطی روی شیشه برایتان گذاشته باشد ! شاید حرف دلش را نوشته باشد ! که چقدر از چتر متنفر است ! که چقدر دوست دارد با شما در امتداد پاییز درختان قدم بزند ... یادتان نرود ! گاهی اجازه بدهید باران در آغوشتان بگیرد ! گاهی قدمهایتان را به جای پارکینگ و ایستگاه اتوبوس و تاکسی بطرف کودکی هایتان کج کنید ! بطرف کودک ده ساله ی شاد و خرمی که کز کرده گوشه ی روزمرگی ! حتی اگر مثل من از این فصل دلتنگی ها بدتان می آید یادتان نرود که پاییز را باید عاشقانه پرستید !
باشد!
باشد خب !
هیچوقت یادم نمیره علیرضا....
از بچگیم تا همین چند ماه پیش یک تاب توی حیطمون داشتم که تا بارون می اومد جای من اوجا بود ... همه دستخط ها دوره می کردم...همه دوران دانشجوییم روزای بارونی از دانشگاه تا خونه قدم می زدم...
مدیونه بارون اگه من و فراموش کنه...
اوهوم
طرف کودک ده ساله ی شاد و خرمی که کز کرده گوشه ی روزمرگی
چشم علیرضای با احساس. تو هم قول بده دوستش داشته باشی:)
من عاشق بارونم وقتی شبانه با انگشتاش می کوبه به شیشه و تو حس می کنی تنها نیستی.
اصرار نکن که نمیتونم
ینی لااااااااااااااایک به سرتاپای پستتتتت...
من اصن با چتر حس خوبی بهم دست نمیده
بارون یه رحمته از اون بالا...ادم باااید خودشو در معرض این رحمت بزاره نه که محروم کنه...
دقیقا
ای خداااااااااااااااااااااااااا از دست این علیرضا با این پستاش.
میگم تو هم خیلی محشر مینوشتی ما خبر نداشتیما!!!اونوخت چرا؟
صد دفعه گفتم تو این سرما با این همه هندونه آدم سردیش میشه بعد نمیشه جمعش کرد هااااا
با من زاده ی پاییز این حرف ها را نزنید...
می ترسم اختیار قدم هایم مثل دلم از دست برود...
نترس برو جلو هواتو داریم
اصن یعنی ایستگاه اتوبوس کنه میشه به پاچه شلوارم که تو رو خدا بیا یه امروزو زیر بارون خل و چل بازی درنیار و مثه آدم متشخص سوار اتوبوس شو برو سر زندگی و کارت....نمیرم....عمرا....یعنی من همچین آدمی ام...
قربون شما رفیق جان
سریع بگو معذرت میخام جزیره جان
هیچوقت چتر نمیخرم...هیچوقت...
چه زیبا