سرد بود ، خیلی ... زمستان خالص . میگفت ... شرط میبندد اینجا آتش هم یخ بزند ... خب ، حق داشت ...ســـرد بود ، خیلی ... میگفــــــت :
اینجا ... همیشه همینطور بوده ... مثل دیروز ... ماه قبل ... مثل سال بعد ... . اینها را همسایه ی خوشروی سمت راستی میگفت ... تنها هم صحبتم بود ... و شاید دوست ... برعکس ساکن کشوی سمت چپی ، که ساکت بود و منزوی ... . دوستم میگفت ... از هفته ی پیش که او را اینجا آورده اند هیچ حرفی نزده و هنوز هم نتوانسته با وضعیتش کنار بیاید ...
- خب ... حق داره ...
+ جوون بیچاره ...
- حق داره ... ما سنی و سالی ازمون گذشته اما اون ...
جوان بیست و چند ساله را به سرد خانه چکار ؟! ...
+دلم برات تنگ شده / هانیه چاوشی !
سلام دوست من وبلاگت خیلیی قشنگه واقعا میگم دوست دارم توهم به کلبه ی تنهایی من سربزنی بیا به دل نوشته های من گوش کن بیا مرهمی شو برای دل خستم...
منتظرتم...
قبلنا یه دوست داشتم
اسم وبلاگش احساس کاغذی بود !
یاد اون افتادم !
تلخ بود ولی زیبا
آنم آرزوست
آهنگ انتخابیتونم خیلی خوب بود چسبید
تلخ بود چون حقیقته !
دلم هوای هوای زمستونو کرده !
ممنون
سرمای اونجا از سردیه دل خیلیا خیلی قشنگ تره
این عصر عصر یخبندانه !
یخبندانه انسانیت !
وای دیونه این چه پستیه :(
خب چی بگم والا
مرگ حقه!
چه 80 ساله،چه بیست و پنج ساله،چه 18 ساله!
من هنوز آرزو دارم به خدا!!!!
eeeee
خدا نکنه
این چه حرفیه؟
اینو ننوشتم که اینطوری به این چیزا فکر کنین
بیخیال
این چیه علیرضا؟
می دونم که هر کی حق داره هر چی دلش می خواد بنویسه اما این یه فضای بدی داره
یعنی به تو اصلا نمیاد
حالمو بدجور گرفتی
معذرت می خوام اگه نارحتتون کردم !
فکر نمیکردم اینقدر تلخ باشه !
برای خودم نیست حداقل !
خب منم ادمم !
نمیشه اینو گفت به نظر من که این حس و حال به تو میاد به اون نه !
نمیشه که همیشه از خوشی و عشق و اینا نوشت !
این هم یکی از پر رنگ ترین حقایق زندگیه !
بازم معذرت میخوام آنا جان
قشنگ بود...
این روزا زیاد به فکرشم!
ولی مطمئنم حالا حالاها نمیتونم توش بخوابم! میدونی چرا؟ چون خدا نمیذاره... میدونی چرا نمیذاره؟
چون میخواد انقدر بمونم و گناه کنم که تکلیفم همین دنیا یه سره بشه!
ممنون داداش جان
به نظر من اگه قبولش کنیم و ازش نترسیم دیگه فکرش با ذهنمون اصطحکاک چندانی ایجاد نمیکنه !
داشتم فکر میکردم که خدا شاید جای دنیا و جهنم رو عوض کرده !
اول عذاب میبینیم !
و بعد مرگ قراره به اندازه ی عذابی که دیدیم تو آرامش باشیم !
با اینکه اگر این دنیا جهنم شده اول از همه تقصیر خودمونه !
ای وای جوون بیچاره . چقدر تلخ بود . ولی در هر حال مرگ حقه . راسته که میگن حقیقت تلخه .
نوشته من تقریبا یه داستانک بود فقط !
ولی کی میدونه روزی چند تا خونواده با همین درد سیاه پوش و خونه خراب میشن !
آخ...علیرضا......یخ زد روحم...منجمد شد...مثل تن جوون کشوی بغلی.....ولی مرگ خوبه...خیلی خوبه.......
این آهنگی که معرفی کردی.....چی بگم.......بغضم ترکید باز..........
مرگ ؟ خوب ؟
نمیشه گفت
تا خودمون تجربش نکنیم کی میتونه بگه خوبه یا بد؟
اگه اونور رو در نظر نگیریم آره برای خود آدم خیلی خوبه
فرار از این جهنم !
اما بازمونده ها چی؟
آهنگ؟ ... معذرت میخوام اگه ناراحت شدی ... اصلا نمیخواستم ......
آهنگ فیلم inception بود.
dream is collapsing
خوب بود. دوس دارم متن هایی که تو 3-4 کلمه ی آخر می فهمم موضوع چیه. یا می فهمم تمام چیزی که تو ذهنم بوده اشتباه بود.
این آهنگ؟
فکر نکنم !
چی بگم !
من عاشق این جور نوشته ها یا فیلمام !
چند وقت قبل داشتم "دو نیمه سیب" رو میخوندم ...
بعد از چند صد صفحه داستان تو بدترین حالت ممکن تموم میشه ... مثل اکثر رمانهای نظیرش ... ولی تو اخرین سطر ... نویسنده با چند تا کلمه یه جورایی دنیا رو رو سر خواننده خراب میکنه ... منو تا مرز خفگی برد اون حقیقتی که پشت داستان پنهان شده بود و با اون چند تا کلمه آشکار شد !
سرمای سردخونه چه اهمیتی داره وختی دلت گرمه به یه نفر ...یکی که همیشه هس و با حضورش گرمت میکنه ؟؟؟؟
کی ؟
خدا ؟
چقدر سرد و تلخ بود علیرضا ...
برای هر آدم زیاد پیش نمیاد فرصت اینکه به خودش ثابت کنه زندگی اینطوری سرد و تلخ نیست ...
امیدوارم هممون قدر فرصت هامون رو بدونیم !
خدا بیامرزدتش !
حیف شد واقعا ...
کیووووو؟
دلم گرفت
گلپونه جان
نمیخواستم ...
سلام دوست ام...
مرگ آگاهی تجربه ای ست گران و وصف ناشدنی. از ان دست تجربه ها که تنها در ساحت شخصی آدم ها جای می گیرد و قابل انتقال به غیر نیست.
من اما این تجربه را برای هر انسانی لازم می بین ام. مرگ را باید زیست رفیق. به قول شاملوی بزرگ:
مرگ را دیده ام من
در دیداری غمناک
من مرگ را به دست سوده ام
من مرگ را زیسته ام
با آوازی غم ناک
غم ناک
وبه عمری سخت دراز و سخت فرساینده
آه!
بگذاریدم!
بگذاریدم!
اگر مرگ
همه آن لحظه ای آشناست که ساعت سرخ
از تپش باز می مان اد
وشمعی که به رهگذر باد
میان نبودن و بودن
درنگی نمی کند
خوشا آن دم که زن وار
با شادترین نیاز تن ام
به آغوش اش کش ام
تا قلب
به کاهلی از کار باز مان اد
ونگاه چشم
به خالی های جاودانه بر دوخته
وتن عاطل...
مرگ !
بار ها تو زندگیمون یه نوع کمرنگشو تجربش میکنیم !
بارهااااا
از نگرانی
از دلتنگی
از هیجان
از کلافگی
از ....
گاهی این احساسات اونقدر قوی میشن که ...
مرگ زیباست اما فکر کنم مرگ
واسه خود آدم هضمش راحت
تره تا دیدن ِ مرگ ِ عزیز ِ آدم.
نمی دونم....تجربش کردم
میام حسم رو واااااست
کامنت می ذاااااااااااارم
اوووهوم م م م م م م
یاحق...
زیبا؟
نمیدونم !
ولی با این موافقم که مرگ عزیزان یه جورایی غیر قابل تحمله !
...
سلام...
ئهههههههههههههه!
چرا اینجوری شد؟!
کی میدونه چرا؟
جز خدا
خیلی سخته ولی الان اگه از رو سنگ قبر کسی ببینی سن بالاست جای تعجب داره!
انگاری همه جوون مرگ میشن این روزا....
این روزا !
تو این دنیا
مرگ از همون روز اول تولدمون میخکوب میشه به وجودمون
آرزو هامون
رویاهامون
حقوقمون
دوستامون
آزادیمون
نظرمون
عقیدمون
تیرگی موهامون
تن سالممون
آرامشمون
اطرافیانمون
دندونامون
....
و همه چیزمون رو کم کم
دونه دونه
از دست میدیم (اگه از اول باشن) !
تا اینکه نوبت "وجودمون" برسه !
خودمون !
مثل فرسایش یه تیکه سنگ میمونه مرگ تدریجی انسان که اسمشو گذاشتیم زندگی زیر ریزش آبشار مشکلات !
قشنگ بود و دردناک
این روزها تسلیت نامه ای فراوانی دیده می شود که بر روی انها نوشته جوان ناکام
شاید تا چند سال دیگر پیری برای رفتن دیگر نماند
خیلی بده که جمله ای مثل " قشنگ بود و دردناک" پارادوکس محسوب نمیشه
الانم چیز زیادی از نسل قبلی نمونده !
نسل ماها هم که تا سی سالگی موهاشون شروع میکنن به سفید شدن !
خدا نصیب هیچ جوونی نکنه نمیشه اینو گفت ولی من دوست ندارم هیچ جوونی بمیره..
دقیقا !
اما .......
سخت است این سردی در ساعتی که گفته: " اجل که دررسد نه ساعتی تاخیری میکند و نه تعجیلی" برای ما سخت است...خدایمان رحمت کناد
خدا بیامرزتمان !
یهو انگار کنده شده از زندگی..
نمی شه باورش کنه..
دقیقا همینطوره !
دقـــــــــــــیقـــــــا !
چه آرزویی واقعا!!
آرزو؟
آرزوی خاصی نکردم !
فقط دلم برای سرمای زمستون تنگ شده !
نمیخواممممممم:((((
یه عالمه نوشتم پریدد ثبت نکرد
کاملا درکت میکنم
نوشتم اییییی چه جالب شما هم... پست امروز منم مرگانه بود:دی
مرگ اما جوون و پیر نمیشناسه:)
باید هواسمون جم باشه!
بلهه
دیدم پستتونو
بله خب !
هواس؟
این چه تیتریه ؟؟!!! عیلرضا ؟!!!!
مرگ حقه .... مال پیر و جوون هم نیست .... اما الان تو واسه چی این پست رو نوشتی ؟!! اون تیترت بدتر از همه اش بود !
آهنگت هم قشنگ بود اما سرد و تلخ ... عین مرگ و زمستون !
تیتر؟
تیتر فقط یه آرزوی سادست !
شاید حالم چندان خوب نباشه ... بد حتی !
با این وجود هیج وقت همچین آرزویی که شما بهش فکر کردین و نمیکنم !
هیچ ایهامی نداشت تیتر
معمولا نوشته هایی که به نظرم قشنگن رو میذارم اینجا !
ولی این دفعه ... با اینکه هیچ دلیل خاصی نداشت نوشتن این پست !
اَه بابام ...
سن نیه دای قاشلاریوی بوزموسن؟
یاد مرگ کردی و عده ای را اندوهگین .. راستش این تنها حقیه که کمتر کسی طالبه گرفتنشه .. من این قوطی های سرد و خاموش را دیدم فضایی برای دوستی نمی گذارند ..
بروزم /..
یاد مرگ کردم چون جزئی از این زندگیه !
چون دوست ندارم اگه همه جا بوی تعفن سانسور خفه میکنه ادمو اینجا هم به این درد مبتلا بشه !
معذرت میخوام اگه ناراحت شدین ..
خیلی قشنگ گفتین
حقه ! حق همه ... ولی کسی طالبش نیست !
لینکتون کردم ولی نمیدونم چرا بالا نیومده اسم وبلاگتون !
علیرضا اتفاقی افتاده؟
چرا جواب کامنت نمیدی؟
این فقط یه پست جگر سوز یا به علتی نوشته شده؟
میشه حرف بزنی؟
سلام
معذرت میخوام !
نمیخواستم کسو ناراحت کنم !
فکر نمیکردم اینقدر ناراحت کننده باشه !
هیچ اتفاقی نیفتاده
این فقط یه نوشته ساده بود !
بازم معذرت میخوام
سلام
زیبا نوشتی..
فک میکنم دیروز هم اومدم و خوندم ولی نظر نذاشتم..حیفم اومد نگم..اون یکی وبلاگتو خیلی خوشم اومد..
قلمت زیباست
موفق باشی
ممنونم !
خیلی ممنون
خودم هم اونجا رو بیشتر دوست دارم !
نظر لطفتونه
سلام
بازی وبلاگی جالبی بود . دیر خبر دار شدم حیف
یه سر بزن با شعری از خودم به روزم
بازی نقاشیا؟
مثه کارتونای وحشتناک بود مثلا عروس مردگان
مرگ برای خود آدم خوبه ولی برای اطرافیانش خیلی بده
عروس مردگان وحشتناکه؟
خوب که نه !
نمیشه گفت !
اما برای اطرافیان واقعا بده !
نمی دونم چی بگم
سکوت !
چه تیتری...
چرا انقدر سرد؟
تیتر اونی که شما فکر میکنید نیست !
سلام دوست گلم آپم بدوبیادیرنکنی[گل]
چشم
مو به تنم سیخ شد
معذرت میخوام اگه ناراحتت کردم
چه قدر سرما خوب توصیف کردی!
الان که میخونم میبینم خیلی بهتر میشد نوشتش !
البته تو دفترم !
اینجا نه !
احتمالا "جوان بیچاره" واسه این خاک نبوده...
جوان بیچاره وطن ما عادت داره به سرما...جوان بیچاره امروز سی ساله که سردشه...یا تنش میون فراموش شده های 57 مونده...یا توو سرمای خاک عراق و قطعه گمنامان داره میلرزه...شایدم جایی میون اونایی که از مسیر کهریزکها به بهشت زهرا رفتن...
جواب خون این همه جوونی که گفتی رو کی میخواد بده؟
به چه دلیلی پر پر شدن؟
قراره چی بشه؟
همه ی ما مرگی رو بدهکاریم ....هیچ استثنائی وجود ندارد
مرسی علیرضا جان خیلی قشنگ بود ...
واقعیت همیشه تلخ ِ
شاید واژه مناسبی نباشه بدهکاری ولی همینه !
ممنون
خیلی تلخ !
نه کار خوبی کردی ..مرگ خودم برام سخت نیست ..اطرافیانه که ... بهترین نوشته نوشته ای که از دل بر بیاد و بر دل می شینه ..هرگز خودتو اسیر سانسور نکن که روح ادمو خراش می ده .. همیین که تو فلب دوستام لینک شم دیگه از دنیا چیزی نمی خوام ..خودتو اذیت نکن ..بازم ممنون
قربان شما
اسم مژدرو نوشتی مجده فک کرده اون مجدرو گفتی برو بهش بگو منظورت مژده شاه نعمت الهیه البته منم بهش گفتم خودتم بگو
نه اتفاقا منظورم همون مجده بود
جمع دختره سابق !
الان رفتم لیست کاندیدا ها رو نگا کردم تازه دیدم اصلا اسم اون نیست
به هر حال رایمو عوض کردم !
سین عین طا !
"این آهنگ؟
فکر نکنم !" ---> منظور آهنگی بود که تو بلاگم رو متن گذاشتم بود.
نویسنده ی کتابی که نوشتی کی بود؟ برویم بخوانیم!
آهان
والا
چون اینترنتی منتشر شده تا حالا تو چند تا سایت با چند تا اسم نویسنده مختلف دیدم داستان رو !
البته یکم زیادی +18
ولی در کل رمان خوبی بود !
نسبت به رمانای دیگه ی ایرانی !
چون خط قرمزی رو پیرامون نگارش رمان نمیشه دید !
روایت داستان دقیقا روایت همین جامعست !
با اینکه موضوعش تا حدودی کلیشه ایه !
وای آخرش خیلی ترسیدم. لطفا بهار آرزوتون باشه.
بهار؟
زمستونو بیشتر دوست دارم !
چقدر تلخ :((
:|
وای .. آهنگ تلخ تره
آهنگ تلخ نیست
فقط تلخی ته نشین شده تو دلمونو هم میزنه !
دلم لرزید٬ دستم هم و قلبم!
:|
سرما به تمام وجودمون رخنه کرده. با این وجود من هنوز هم زمستونا رو بیشتر دوست دارم.
منم همینطور