پیامبری در قلبم ظهور کرده ...
عیسای دلتنگی ... .
میدمد بر خاطراتت ... و زنده میکند آنها را برایم ... هر شب ... !
نازممم...
نیازممم ...
نغمه و آوازممم ...
حس قشنگه پروازممم ...
برمیگردی کنارم بازم؟
بخدا سکوته صدای سازم ...
بدون تو !
*
آرزوهای ما محکوم شده اند به اینکه به فعل ماضی التزامی ختم شوند ... این زندگی ماست ... حقیقت !
**
تو که چشمات وارث آسمون آبی بودن ... اشکا رو چرا با مژه هات لب میزدی؟
آسمون که اون روزا روشن تر از همیشه بود ... تو چرا تو قصه هات همش دم از شب میزدی؟
***
این بازی وبلاگی اعصاب خورد کن ... مهیج ... دیووانه کننده رو از دست ندین !
****
اینجا شرکت کنید ! حتی شده با اسم مستعار ، که تعداد به حد نصاب برسه برای دور دوم ... لطفا !
*****
این وبلاگ قشنگه !
******
اسمایلی ابتکاری (1)
اشک شوق :
:()
:دی
(کپی رایت پست اسمایلی های ابتکاری برای نویسنده ی خلــــــــــــــاق وبلاگ اندر میان)
انگار که روزه گرفته باشد روزگارم !
لحظه ای هم که شده لب به آرامش نمیزند ...
...
پس کی دوباره نگاهت در بام زندگیم اذان خواهد گفت ؟ کی؟
حسی میان بنفش و آبی ...
بوم قلبم را تسخیر کرده و ...
یاد آن روسری خوش رنگت را تصویر میکند ...
یاد چشمانت را ...
:)
از بس گیــر میکند ...
گــــــــــــیر میکند ...
هی گیـر میکند ...
دنباله ی بادبادک حال و حوصله ام به شاخ و برگ این روزهای تب دار ... و گرمای بی حد و حصرش ...
...
کلافه ام ...
کلافـــــه !
در بهشــتم ، خواب دیدم مرده بودم
جای توشـــه من رفاقت برده بــــودم
جای حوری آمــدی پیـــشم ، رفیـــقم
کابوس بود و شام سنگین خورده بودم
بازماندگان چهارگوشه ویران شده وجودم ...
حالا دیگر ...
خوب درک میکنند ...حس و حال اهالی فلک زده ی هیروشیما را ...