باران بوسه هایش تمامی نداشت ...
یکپارچه محبت میشد و میتابید بر وجود معشوقه اش ....
با هر نوازش ... دانه ی آرامش در دل زن میکاشت ...
... جوانه زد ... سبز شد عشقشان ...
دیری نگذشت ...
فصل درو که رسید ...
شـ.ـهوتش را برداشت کرد و ...
...
رفت ...
پی نوشت :
رفت ...
پی محصول دیگری ...
شاید ...
پی نوشت :
خیلی وقتا جای زن و مرد بین این سطرها عوض میشه ...
جای شکار و شکارچی ...
مگه نه ؟
...
بعله...جای صید و صیاد عوض میشه...و ما میباریم ..رو به آسمان.....ما که نه.....دلمان میبارد....
پشت این پنجره هااا
داره بارون میباره ...
الان ...!
قشنگ بوود ...
ممنون !
جای شکاروشکارچی....
آره موافقم...
نه!
قبول ندارم.......این عشق نیست!
منم نگفتم عشقه !
!
همش حرف .... !
ممنون که اومدی و منو با اینجا آشنا کردی
واقعا جالب بود
نوشته ی قابله تاملیه
:)
سلام...
یه حقیقت ناب با زیباترین روش بیان شده.خیلی خوب بود.خیلیییییییی!
ممنون
سپیده بانو ...
:)
زندگی شاید اون جشنی نباشد که آرزویش را داشتی اما حالا که به آن دعوت شدی تا میتوانی زیبا برقص.
... !
و زمین شکست نمی خورد . سترون نمی شود. باز با باران بوسه بارور می شود . باز محصول می دهد و باز رنج باروری و رویش را به دوش می کشد ... شاید روزی کسی از پس برداشت محصول ماند و عاشق شد .اگر کسی هم نماند سرشان سلامت ... زمین با زایش مهر زمین است . با عبور شکست نمی خورد.
:)
سلام
تا بوده همین بوده..
سلام ...
آره ...
سلام
اوه
راست میگی
در ادمه صحبتهای تیراژه باید بگم ناله و نفرین ها هم گاهی تا به آسمون با اشکها روانه میشه
حق با شماست !
خیلی عالی مینویسی علیرضا واقعا لذت بردم از خوندن نوشته هات
ممنون
شما زیباتر مینویسید ...
محشر بود...



:)
شکارچی شهوت ران زن و مرد نداره...همیشه تورش پر نقش و نگارو حیله است
:|
اگر زاده عشق نباشند آدمیان ،همین تسلسل بظاهر آرامبخش تداوم دارد تا منتهای تخریب روح و روان انسانها .
به یقین مترسکهایی در آغوش یکدیگرند
آتشی که گندم زار را سوخت
بر نمی گردد
به خرمن دیگری می رود ..