گاهی دلت میخواهد رگبار فریادت را نشانه بروی سمت همه ... سمت خدا ... بدون صدا خفه کنی به نام اشک ... گاهی دلت میخواهد بغض عمل نکرده ات را آنقدر انگولک کنی تا بترکد ... که ویران شود این خانه سر تا پا تظاهر رفتارت ... گاهی به خودت میگویی کاش میتوانستی دور بزنی میدان مین غصه های عصر هر جمعه را ... چند وقتیست که مظنونم به این جاده ها ... به تک تک شان ... حیف که نمیشود با هر روشی وادارشان کنی به اعتراف ... تا بگویند که آنها ........................... ! مدتیست نقشه انتحاری ترین عملیات دنیا را در سر دارم ... آتش زدن خاطرات ... حتی اگر احساسم قربانی شود ... اما او که از من فرمان نمیبرد ... نه فرمان نمیبرد این یاغی آشوب گر از من ... گاهی دلم میخواهد رقص مرگش را ببینم روی چوبه دار ... حتی اگر دیوارهای اتاقک عشقمان محکومم کنند به بی وفایی ... گاهی هم عاشق احساسم میشوم و ... ستاره های روی دوشش را به توان میرسانم ... گاهی هم ........... یاد جاودانه گوروس میوفتم و دلم نمی آید بگویم : این نوشته همان سطر های اول گلوله خورد !

وگر نه تمام نمیشد ......................................................