برای این تن سالم ... خدایا شکر !

کلا فقط چهار نفر !

این چند دقیقه فاصله ی خانه تا نانوایی هی تمام مقدسات عالم را واسطه ی خدا میکردم که الهـــــــــی زیاد شلوغ نباشد ... دم همیشان تنور سنگگ پزی ... مقدسات عالم را میگویم !

فقط چهار نفر بودند ... خدا را شکر ... !

راستش اصلا حال و وصله ی این یکی را نداشتم ... صف و نوبت و اینها ... آن هم در این ظل ظهر تابستان ... آن هم جمعـــــــــــــــه ... !

گوشه ای ایستاده بودم تا نوبتم شود ... داشتم فکر میکردم حتی اگر مثل همیشه شلوغ هم بود ارزشش را داشت ... آبگوشت با نان سنگگ داغ و خاشخاشی شده آبگوشت خب ...

داشتم با گوشیم ور میرفتم که نفر دوم هم نانش را گرفت و رفت ... هی زاویه و سمت و سوی نگاهم را انگولک میکردم  که پسر نوجوان همراه مردی که منتظر بود تا شاطر نانهایش را برشته کند و در این فاصله خودش را هم بی نصیب نمیگذاشت از طعم گرم سنگگ با ناخنک هایی که هی حواله ی نان روی میز میکرد ، برگشت و با لحنی بسیار کوکانه تر از سیزده چهار ده سال سن احتمالیش پرسید :

+ هش سن باشیریسان ماشینینان ته چخ ویراسان؟ (=اصلا تو بلدی با ماشین تک چرخ بزنی؟)

راستش نگاه و صورت و لحن معصومش دلم را قدری لرزاند ... شاید هم دلم سوخت ...با لبخندی پشت بندش گفتم ...

- یوخ ! (=نه !)

خنده ای کودکانه کرد و :

+هش ماتورینان دا باشارمیسان؟ (= با موتورم بلد نیستی؟)

زیاد منتظر جواب "نه" من نماند و با همان لحن کودکانه و البته با هیجان بیشتر گفت که برادرش حتی میتواند با ماشین هم تک چرخ بزند و اینها ...

و لبخندی روی صورتم و تایید حرفهایش با حرکت سر تنها جوابی بود که آماده داشتم ...  تا اینکه مرد دست پسرک را گرفت و رفتند ...

چند دقیقه راه تا خانه را به این فکر میکردم حتی اگر دست به دامان مقدسات هم شوم باز هم احتمالا چیزی از مشکلات پدر مادر پسرک کم نمیشود ... با اینکه خود پسرک راحت است و آزاد ... اگر ما اجازه دهیم ... اگر بدانیم که او هم آدمیست عینهو ما ... فقط ... فقط ... نمیدانم شاید تقصیر ژن و این چیزها باشد ... شاید هم ... نمیدانم ... ازدواج فامیلی و اینها ... فقط فهمیدم خیلـــــی داغ بودند ... نان ها ... خیـــلی ...


پی پیکان تا امید نوشت : پیکان شناسی آقای صفر و نیم !!

نظرات 18 + ارسال نظر

فعلن اووووووووووووووووووووووووووووووووول تا بخونم

قربونت
ولی خب این چیزا مال وبلاگای درست و حسابیه

اولن که شما هرجوووور دوس داری بنویس بلند و کوتاه ...زشت و خوشگل نداره

دومن ...زندگی همینه ...هرکسی یه جور زندگی میکنه ...یه جور به دنیا نگاه میکنه ...
بابت والدینش باید بگم خیلیا هستن که هیچ غمی ندارن از داشتن اینجور بچچه ها ...شاید همه چیز فقط یه امتحانه و یه تلنگر ...


اون سررو پاک کردم !
آره زندگی همینه

شاید حق با تو باشه ولی خب بزرگ کردن بچه هایی مثل اون حتما یه سری سختیایی داره که روحمون هم ازش خبر نداره !
حتما همینطوره !

هیچوقت دلم نمیخواد بهشون حس ترحم داشته باشم ولی همیشه دلم میسوزه براشون ...

ترحم بدترین حس دنیاست
نسبت به هرچی باشه بده !
ولی خب اون حسی که میگیو نمیشه نداشت !
دست آدم نیست
یهو حس میکنی دلت لرزید !

سلام

مرسی از اینکه به من سر زدی.

خوب می نویسی.

زی با زی

سلام

ممنون
کی با کی؟

سلام
بالاخره اومدم به خونتون
این بچه ها هستن تا ما قدر سلامتیمون و بدونیم و امتحان بشیم...هیچوقت بهشون ترحم نکردم.این بچه ها خیلی بی گناه و پاک میان و میرن...

سلام
خیلی خوش اومدین
فکر کنم همین باشه !
خیلی خوبه ...
خب خوش به حالشون
که رفتار این لجنزار نمیشن !

واقعااااااااا تو بلد نیسی با ماشین تک چرخ بزنی به این آسونی
من ترکی بیلمیرم خوبه ترجمه کردی

راستش دیدم ریا میشه اگه بگم اون بدلکاری که تو ترنسپورتر جای جیسون بازی کرده منم برای همین گفتم بلد نیستم !
برات که از مضرات شهرت و این چیزا گفتم؟



خدا توفیقش رو بده.....نون سنگک رو می‌گم

جاتون خالی !

وای
فک کن . یه رشته تو دانشگاه
پیکانولوژی

فکر کنم اگه تو اروپا تدریس بشه زیر شاخه باستان شناسی محسوب بشه !
ولی تو ایران کنار رشته های مربوط به علم و فناوری و اینا !

وانیا 1390/04/31 ساعت 22:59


این قیافه وانیا بعد از دیدن و برانداز کردن اجمالی متن
علیرضا ناپرهیزی کردی دادا
ولی دس خوش خوب بود
اخرش دلم گرفت


این قیافه علیرضا بعد از دیدن و برانداز کردن کامنت

از این به بعد از این ناپرهیزی ها زیاد میکنم !
اگه بد بود بگین فقط حتما
خیلی ممنون وانیا جان

خب معمولا آخر همه چی دل آدم میگیره ! البته غیر از این سریالای تــ.ـخـمی ایرانی !

وانیا 1390/04/31 ساعت 23:06

شکر

واقعا شکر !

شکر که سالمیم.....
اون هم زندگی خودش رو داره علیرضا....رفتار دیگران در قبال اینجور بچه ها خیلی مهمه...سادگی دلشون و پاکی چشماشون رو وقتی میبینم میتونم از دنیا و کثافتکاری آدماش یه کم جدا شم....خوش به حالشون که درد نمیکشن با فهمیدن این چیزا...
مرسی که بهش لبخند زدی...نگاه های تمسخرآمیز و گاهی غضبناک به این بچه ها رو من دیدم....خیلی بده...خیلی.....


شکر ...
بله زندگی ساده و پاک و معصومانه ی خودش رو داره اگه ما اجازه بدیم ..
بله خیلیییی مهمه ... حق با توئه کاملا ... آره خوش به حالشون ...
...
جز لبخند کاریم میشه کرد؟ ...
آره
بعضی از آدما رفتار خوبی با این مسئله ندارن !

نکتـه جالـب اینـه کـه تـا امثـال ایـن کودکـان یـا بیمـاران دیگـه رو نبینیـم یادمـون نمیفتـه کـه سلامتـی چـه مهبـت بزرگیـه...

حداقـل خـودم اینطـوریـم، متاسفانـه!

دقیقا !
همیشه همینطوریه !
نه فقط سلامتی
در مورد همه چیز صادقه این حرفتون !
تا چیزی باشه تو زندگیمون ما اصلا قدرشو نمیدونیم
اما وقتی خدایی نکرده ... اونوقته که ...
متاسفانه منم اینطوریم !

مهبـت = موهبـت

ـــ/ 19
نوزده تمام !
ـــــــــــــــــــــ
آفرین دختر خوب !



شوخی کردما !

حکمت خدا؟!!!
هی...
من هیچوقت نتونستم با این حکمت هاش کنار بیام

چی بگم والا !
منم زیاد نمیتونم خب !
نظر خاصی ندارم !
یعنی تا حالا بهش فکر کردم که اصلا معنی کنار اومدن چی میتونه باشه وقتی ما محکومیم به سوختن و ساختن با هر وضعیتی و حادثه و اتفاقی که برامون پیش میاد !
البته خودمون هم بی تقصیر نیستیم !

خدا هممون رو به راه راست هدایت کنه
همچنین اون بچه رو


فک نکنم این دعا حداقل در مورد من مستجاب بشه

من دلم آبگوشت با نون سنگک خاست خب

دوغ و ترشی و سبزی خوردنم میل دارین؟

fafa 1390/05/01 ساعت 08:55

تو اصلا چه هنری داری وقتی بلد نیستی با ماشین تک چرخ بزنی هان؟

[:S017

خدا رو هزار مرتبه شکر.
اونقدر به نداشته ها مون فکر می کنیم که یادمون میره از خدای بزرگ واسه همه مهربونی هاش تشکر کنیم.
فردا حتما آبگوشت درست می کنم.اما از نوع بهداشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد